۱۳۸۸ اردیبهشت ۶, یکشنبه

عشقولانه love

اگر لذت ترك لذت بدانی دگر شهوت نفس لذت نخوانی
از سینه تنگم دل دیوانه گریز ددیوانه عجب نیست كه از خانه گریزد
عاشقی پیداست از زاری دل نیست بیماری چو بیماری دل
روزاحباب تو نورانی الی یوم الحساب روزاعدای تو ظلمانی الی یوم القیام
دیوانه كرد آرزوی وصل او مرا از سر برون نمی‌رود این آرزو مر
گفتمش نقاش را نقشی بكش از زندگی با قلم نقش حبابی بر لب دریا كشید
آنكةعاشقانةخندیدخندهای منودزدید پشت پلك مهربونی خواب یك توطئةمیدید
تورامیبینم ومیلم زیادت میشود هردم تورامیبینم ودردم زیادت میشود دردم
هركسی هم نفسم شددست آخرقفسم شد منه ساده بخیالم كه همه كاروكسم شد
نیازارم ز خود هرگز دلی را كه می ترسم در آن جای تو باشد
گر بی خبر آمدیم به كوی تو، دور نیست فرصت نیافتیم كه خود را خبر كنیم
گرچه میدانم نمی‌آید،ولی هردم از شوق سوی درمی‌آیم و هرسو،نگاهی میکنم
از سوز محبت چه خبر اهل هوس را این اتش عشق است نسوزد همه كس را
آورم پیش تو از شوق پیام دگران گویمت تا سخن خویش به نام دگران
من بخال لبت ای دوست گرفتار شدم چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم
گاه گاهی به من ازمهر پیامی بفرست
فارغ ازحال خود و جان و جهانم مگذار
غمی خواهم كه غمخوارم تو باشی
دلی خواهم كه دل آزارم تو باشی
گر نرخ بوسه را لب جانان به جان كند حاشا كه مشتری سر مویی زیان
گر هیچ مرا در دل تو جاست بگو گر هست بگو نیست بگو راست بگو
صبر در جور و جفای تو غلط بود غلط تكیه بر عهد و وفای تو غلط بود غلط
گرچه هرلحظه زبیداد تو خونین جگرم هم بجان توكه ازجان بتو مشتاق ترم
غیر از غم عشق تو ندارم , غم دیگر شادم كه جز این نیست مرا همدم دیگر
دل كه آشفته روی تو نباشد دل نیست آنكه دیوانه خال تو نشد عاقل نیست
زدرد عشق توبا كس حكایتی كه نكردم چرا جفای تو كم شد؟شكایتی كه نكردم
تو كیستی،كه اینگونه،بی تو بی تابم؟ شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم
بشنو از نی چون شكایت میكند

هیچ نظری موجود نیست: